بلندی های بادگیر

هرچیز زیبا

 ساده می خندی
و دل من
سخت زیر و رو می شود ..




و عشق
بهانه ی خوب تنها ماندن است
عاشق شوید تا
تنهایی در شما
عمیق و ماندگار شود




دوستت خواهم داشت در سکوت...
که مبادا در صدایم توقعی باشد که خاطرت را بیازارد...




من می نه زبهر تنگدستی نخورم
یا از غم رسوائی و مستی نخورم
من می ز برای خوشدلی می خوردم
اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم




عشق را هیچ شرط تازه ای نیست
عشق را هیچ قراردادی نیست
هیچ اما و اگر و توافقی نیست
هیچ مجنون به لیلی نگفت دوستت دارم به این شرط که این باشی و آن شرط که آن ...
هیچکس را به بهانه ی عشق زندانی نکنید


تا که خورشید طلوع می کند
عشق تو در من سپیده می زند
و همه ترس من از این است
که روزی بیدار شوم
پیش از طلوع عشقت




آسمان
همانـــجا
كه او مرا دید
و
تو آمدی!




وقتی کسی تو را
عاشقانـــــــه
دوست دارد
شیوه ی بیان اسم تو
در صدای او متفاوت است
...و تــــو
می دانی
که نامت
در لبهای او ایمن است...!




خواب مرا نمی برد
تو را می آورد
بی آنکه باشی...




نیمه ی گمشده ام نیستی که با نیمه ی دیگر به جستجویت برخیزم
تو تمام گمشده ی منی




جنون مرا پایانی نیست
وقتی ای ماه
پشت ابری پنهان می شوی
و من دستم را بالا تر می برم
تا چنگی به ابری زنم
که روی تو را پوشانده است
جنون مرا
تا تو هستی
پایانی نیست

نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 16:47 توسط انا | |


در قلب زمستان روزگار مي‌گذرانم. زندگي مي‌كنم با داشته‌هايم. زندگي، گفتگوي من است با هستي. صبح كه بر مي‌خيزم مي‌گويم سلام، می‌گویم هنوز حرف‌هايمان تمام نشده، يادت هست ديشب چه مي‌گفتم كه خوابم برد؟ خودش را به فراموشي مي‌زند كه مثلا بگويد چیزی يادش نمانده. ولي من خوب يادم هست؛ صحبت از بهانه بود و اينكه بهانه كردن تلخ هم خودش بهانه‌اي است عزيز. مي‌دانی؟ صحبت همين اشارات بود در دل شب با كلي چيزهاي شيرين. مي‌دانم يادت هست. يادت ماند.

زندگي را صبح از سر مي‌گيرم تا بگويم من هنوز مي‌خواهم. هستي گاهي اخم مي‌كند. سكوت مي‌كند، جوابم را نمي دهد، مي‌شناسم‌اش. اخلاق‌اش همين است. مي‌گويد بايد بگوئي و بدانم چگونه خواستن را ميخواهي، من سختم تنها اما نه، با داشته‌هايم كه اميد است و خاطره زندگي مي‌كنيم، اميد مي‌تواند پسركم باشد، پسري از من كه باز برايم اميد بياورد، اميد فرزند اميد؛ و خاطره دخترم كه شيريني روزها و يادها است. ياد گندم براي جنس آدم، جسارت تجسم كه زيبائي مي‌آفريند. خاطره، مادر زيبائي است، بهانه رويا كه تمام دلخستگي‌هايم را به لبخندي نازنين - كه هنوز خاطره‌اي از آن را دارم – مي‌شويد و حياتم را تازه مي‌كند وقتي چشم‌هايش پناه مي‌آورند.

در قلب زمستان روزگار مي‌گذرانم. اميد قصه اين روزهاي من است. من نشانه‌هائي گرم دارم. مثلا ميان سرما سرم مي‌خورد به روز عشق. باز چيزي يادم مي‌آيد. بايد حرف بزنم باز با هستي. سلام! بيا سخن تازه كنيم. يادت هست؟ همين الان يادم آمد من هم زماني دل گرم تر از اين روزها بودم. روزهائي را ديدم كه نقش مي‌زدم براي رنگ شب. مست شدن هستي، رواني رويا در بطن جسميت زندگي. نقشه مي‌كشيديم تا به بخت بگوئيم هستي را مي‌بيني چه مهربان است با ما؟ حالا تو بخت، كه مي‌دانم بخت همان روزها هستي، براي خاطر خاطره‌هاي مان هم كه هست مهربان‌تر باش.

تو هم مي‌داني عادت ندارم جواب سوالات بي جواب را بدهم. كه ميداني و باز پيغام مي‌گذاري كه چيزي بشنوي. كه هديه روز عشق چه دادي؟ كه گرفت؟ چیزی نبود، کسی نیست. نوش اش باد آنكه اين روزها نقشه كشيد و هدیه داد. آنكه زمزمه‌هاي كم‌ كلمه و پرجان شب را نوشيد. ما كه مثل هرشب گوشه آشيانه مان چشم به ماه دوختيم. حالا فكر كن آرام چند ترانه هم زمزمه كرديم مبادا سكوت باورش شود كه اينجا امشب كسي بسلامتي عشق چيزي نمي سرايد. چراغ خانه خلوت را هم روشن گذاشتم مثل شب عيد سال نو تا عشق اگر گذارش... هنوز ساده ای مرد.

مي‌دانم مي‌گوئي كه بشنوي. خسته نمي شوم هرچه از زن ايراني تلخ بگوئي. كه: تمام طلب اش از زندگي را مي خواهد در سياهه‌اي به اسم زندگي مشترك از مردش بگيرد. حتي اگر بخواهد و بگيرد. كه مي‌دانم هنوز دلت پيش همين زن ايراني بودن سال‌هاي دور خودت هست استاد.

زن ايراني را آنگونه كه مي‌گوئي مي‌شناسم. با همين طلب کلان اش از مرد، از زندگي. اما تو به اين كلمات نگاه كن: مرد و زندگي. زن ايراني از مردش نمادي تمام از تمامیت زندگي می خواهد: اگر مرد باشد زندگي اش شيرين است و تلخ اگر باشد هستي اش را فقط به تلخي مرد، تلخ مي كند.

اين كه مي گوئي هست. چيزهاي ديگري هم هست. زن سرزمين من به خاطره اي از عشق گرم مي شود، دختر ايراني پي صدائي محو از محبت، مي شود آوا. به يك آه هزار جوانه مي زند. مهتاب مي شود وقتي كورسوئي از انسان در آن سوي آسمان بيابد، زن ايراني پاداش بي نهايت آسمان است به آواره اي كه آنقدر داناست كه بخواهد مرد باشد.

مي دانم براي امروز تو، جنس زن ايراني عجيب است، برای من اساطير: روشني است دختر خورشيد. شكوفه دختر ياسمن، دختران ايران مادرند از مادر. همراه از ازل، نيكو دختر نياز، رويا دختر غزل، معجزه است زن ايراني، همان كه تنها به عشق، اجازه مي دهد فريبش دهي.

... و مي دانم كه دلت لك زده براي زن ايراني بودن. يادت هست؟ خودت گفته بودي.

نوشته شده در یک شنبه 13 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:8 توسط انا | |




Once a Girl when having a conversation with her lover asked
یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید

Why do you like me..? Why do you love me?
چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

I cant tell the reason... but I really like you
دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا‌دوست دارم

You cant even tell me the reason... how can you say you like me?
تو هیچ دلیلی رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داری؟

How can you say you love me?
چطور میتونی بگی عاشقمی؟

I really dont know the reason but I can prove that I love U
من جدادلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

Proof ? No! I want you to tell me the reason
ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

Ok..ok!!! Erm... because you are beautiful
باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،

because your voice is sweet
صدات گرم و خواستنیه،

because you are caring
همیشه بهم اهمیت میدی،

because you are loving
دوست داشتنی هستی،

because you are thoughtful
با ملاحظه هستی،

because of your smile
بخاطر لبخندت،

The Girl felt very satisfied with the lovers answer
دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

Unfortunately a few days later the Lady met with an accident and went in coma
متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت

The Guy then placed a letter by her side
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون

Darling Because of your sweet voice that I love you Now can you talk?
عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟

No! Therefore I cannot love you
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

Because of your care and concern that I like you Now that you cannot show them therefore I cannot love you
گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

Because of your smile because of your movements that I love you
گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم

Now can you smile? Now can you move? No therefore I cannot love you
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


If love needs a reason like now There is no reason for me to love you anymore
اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

Does love need a reason?
عشق دلیل میخواد؟

NO! Therefore!!
نه!معلومه كه نه!!

I Still LOVE YOU...
پس من هنوز هم عاشقتم

True love never dies for it is lust that fades away
عشق واقعی هیچوقت نمی میره

Love bonds for a lifetime but lust just pushes away
این هوس است كه كمتر و كمتر میشه و از بین میره

Immature love says: I love you because I need you
عشق خام و ناقص میگه:من دوست دارم چون بهت نیاز دارم

Mature love says I need you because I love you
ولی عشق كامل و پخته میگه:بهت نیاز دارم چون دوست دارم

Fate Determines Who Comes Into Our Lives But Heart Determines Who Stays
سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب
حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 4:16 توسط انا | |

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا از خود و وسايل اندكش بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟» صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟» آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»

آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی كه بنظر می‌رسد كارها به خوبی پيش نمی‌روند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 4:9 توسط انا | |

زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت! گفت : بیایید بازی کنیمٍ ، مثل قایم باشک ..
دیوانگی ! فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم
چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند.
دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد!!
یک..... دو.....سه ...
همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوند
نظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد.
خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.
اصالت به میان ابرها رفت و
هوس به مرکززمین به راه افتاد
دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت ! ..
طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت.
حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق .
آرام آرام همه قایم شده بودند و
دیوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار
اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.
تعجبی هم ندارد قایم کردن عشق خیلی سخت است.
دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک می شد
که عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست
دیوانگی فریاد زد، دارم میام، دارم میام
همان اول کار تنبلی را دید. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود!د
بعدهم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران رسیداما از عشق خبری نبود.
دیوانگی دیگر خسته شده بودکه حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت :عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.
دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد .
صدای ناله ای بلند شد .
عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد، دستها یش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت.
شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود.
دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت
حالا من چکار کنم؟ چگونه میتونم جبران کنم؟
عشق جواب داد: مهم نیست دوست من، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یارمن باش .
همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم .
واز همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 4:4 توسط انا | |

من دلم مي‌خواهد
خانه‌اي داشته باشم پر دوست،
کنج هر ديوارش
دوست‌هايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛

هر کسي مي‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند.

شرط وارد گشتن
شست و شوي دل‌هاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...

بر درش برگ گلي مي‌کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي‌نويسم اي يار
خانه‌ي ما اينجاست

تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست؟ "

 

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 3:49 توسط انا | |

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند

و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند.ولی خارهایشان یکدیگررادر کنار هم زخمی میکرد. مخصوصا که وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند.بخاطر هیمن مطلب تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند.و بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند
از اینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند، چون گرمای وجود دیگری مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.


بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می‌آورد بلکه
آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید.

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 3:26 توسط انا | |

___________________________█████_____█████
___________________________██_____██_██_____██
_________________________██__________________██
_________________________█____________________█
________██████_________█____________________█
_____███████████_______█__________________█
____█████████████_______█________________█
___███████████████_______█______________█
___████████████████_______█____________█
___████████████████________█__________█
____███████████████_______██________█
_______███████████_______██__█______█
___________███████______████__█____█
____██████__██████████████___█__█
__██████████████████████_____██
_████████████████████_________█
██_█████_████████████
█__█_██__████████████
_____█__████████████
_______█████████████
_______██████████████
_______███████████████
________███████████████
_______███████__████████
______███████_____███████
____█████████________██████

نوشته شده در پنج شنبه 3 فروردين 1391برچسب:,ساعت 3:11 توسط انا | |

‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡††††††††††††††††††††††‡‡‡‡‡‡
..._†¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††††††††††††††††††††††‡‡‡‡‡
_†¶8‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††††††††††††††††††††††††‡‡‡
..._‡¶‡†††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡††††††††††††††††††††††††††‡‡
_†‡††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††††††††††††††††††††††††††
_†††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††††††††††††††††††††‡‡†††‡
__†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††††††††‡88888888888‡‡‡‡††
__†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††††‡¶¶¶¶‡††††††††††††‡‡‡†
___‡8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†8¶¶¶8‡‡††††††††††††††††††
___†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†‡¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†
____‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡888‡‡‡‡‡‡
____‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡8¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡
_____†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡8‡‡‡88‡‡‡‡‡88‡‡‡‡‡‡¶¶¶¶¶¶¶8‡†
____††‡‡‡88888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡88‡8888‡‡8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8†††
____‡¶¶¶¶¶¶¶888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡888¶¶¶8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡†††
___†¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡†††‡‡‡88¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8¶¶‡‡†‡††††
____8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡†††††††‡88¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡††††††
____†¶¶888888¶¶¶¶8††††††††††‡‡‡‡†888‡‡‡‡‡‡†‡††††††††
_____‡¶8888888¶¶¶¶†††††††††‡††††‡†‡‡‡†‡†††††††‡†††††
_______¶¶¶888¶¶¶¶¶‡††††††‡††††††††††††††††††††††††††
________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡††††††††††††††††‡‡‡‡†††††††††††††
_________¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡††††††††††††‡‡‡‡‡‡†††††††††††
__________8¶¶¶¶88‡†††††‡‡‡†††††††††‡‡‡‡‡‡†††††††††††
___________¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡††††††††‡‡‡‡‡‡‡‡††††††††††
___________‡‡‡‡‡‡††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††‡††
___________‡††‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡††††
___________‡†‡‡‡‡†‡‡‡††††‡‡†††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††
___________‡‡‡‡‡‡8‡8‡8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡††
___________‡‡‡8888¶8¶¶‡¶¶¶‡†‡88‡‡†††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡
___________‡88888¶¶¶¶¶¶¶¶88‡‡‡‡††‡†‡‡††‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡
___________‡8¶88¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡†††‡††‡††‡‡††8¶88‡‡‡‡‡
____________‡¶¶8¶¶¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡†††‡†††††††††‡‡‡¶¶¶88‡‡
_____________†¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡‡‡†‡8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶†‡‡‡‡
_______________¶¶¶¶¶¶¶¶‡¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶888‡††8‡88†††‡‡‡‡
________________†¶¶¶¶¶8¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡‡††‡‡88‡‡‡†‡‡‡‡‡‡‡
___________________¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶‡8888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡
____________________‡¶¶¶¶¶¶†8‡‡88‡8888888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡
_____________________†8¶¶¶¶88888¶¶¶¶¶¶¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡†††
______________________†‡¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶888‡‡‡‡‡‡‡8888
________________________†8¶¶¶¶¶¶¶¶¶88‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡88‡8¶
__________________________†¶¶¶¶¶¶888‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡888¶¶
___________________________‡¶88¶8‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡‡8888

نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت 3:27 توسط انا | |

این دیوانگست ...
که از همه ی گلهای رز تنها به خاطر این که خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم .
این دیوانگیست ...
که همه ی رویا های خود را تنها به خاطر اینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم.ین دیوانگیست ...ا
که اماین دیوانگیست ...                                                                                                                            ید خود را به همه چیز از دست بدهیم ،به خاطر اینکه در زندگی با شکست مواجه شده ایم.

که از تلاش و کوشش دست بکشیم به خاطر اینکه یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است.

این دیوانگیست...
که همه دستهایی را که برای دوستی به سویمان دراز می شوند را به خاطر اینکه یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم.
این دیوانگست
که هیچ عشقی را باور نکنیم ، به خاطر اینکه در یکی از آنها به ما خیانت شده است ...

این دیوانگیست ...
که همه ی شانسها را لگد مال کنیم به خاطر اینکه در یکی از تلاشهایمان نا کام مانده ایم

نوشته شده در چهار شنبه 2 فروردين 1391برچسب:,ساعت 3:12 توسط انا | |


Power By: LoxBlog.Com